با من کاری نداشته باش

تو جنگل (منحرف )

Monire Soleymanpoor Monire Soleymanpoor Monire Soleymanpoor · 12 ساعت پیش ·

سلام اسمم اناس یه. دختر ماجراجو یه روز نزدیک جنگل روستامون شدم تا از راز اونجا سر در بیارم با اینکه میترسیدم 

راهمو ادامه دادم پسری رو دیدم با موهای بور خیلییی کیوت بود 🫠❤️

نزدیکش شدم گفتم : سلام میشه بگی اینجا چیکار می‌کنی 

پسر : سلام تو چیکار می‌کنی من اومدم از راز این جنگل سر در بیارم 

 

آنا : ععع منم همینجور 

پسر : باهم ادامه بدیم 🥹❤️

نویسنده : اصن پسر هول نیس😂

آنا : باش چرا نه 

پسر: بریم سمت اون کوه های سیاه 

آنا : چرا که نه بریم 

تا رسیدن به کوه ها شب شد 🌚😋

پسر : باید چادر بزنیم 

آنا: باششش 

چادر رو زدن باهم آماده شد توش بخوابن 🥹🙂

چادر اینقدر کوچیک بود که چسبیده بودن به هم 

نویسنده : چه رمانتیک 🫣🤤🍓 

صدای زوزه گرگ جیرجیرک صداهای ترسناک 🥴 

آنا : م میترسم 

پسر: میخوای اصلا حس ترس نکنی 

آنا : چراکه نهع 

پسر انارو بغل کرد و بوس/ه ای روی گونش کرد 

آنا قرمز شد حس خوبی داشت 

یهو نفهمیدن چی شد کع شروع کردن ل/,ب گرفتن

هر دوتاشون حشر/ی شدن 

نویسنده: بچه نبینه 😋😂

افتادن به جون لباسای هم 

اوف بک/ن بک/ن شده بود 

پسر :اوف چه کو/صی دارییی لامصب 

تاصب میخورمش 

آنا : اه خوشت اومد 

پسر کی/ ر شو در آورد و شروع به تلمبه زدن کرد 

صدای شالاپ شولوپ کل جنگل رو گرفته بود 

نویسنده: اینا اسم همم نمی دونستن ای خِدا 🤐😶‍🌫️

تا صبح بغل هم خوابیده بودن و .... 

 

 

 

 

تمام ❤️🤙

 

حال نداشتم توضیح بدم 😑🤫